مدح و ولادت حضرت علی علیهالسلام
شمع سان شعله ورم از دل پر آذر خویش بعد از این دست من و دامن چشم تر خویش دامنم پـر بود از اشـک بـگـو تا نـکـشـد آسمان بر رخ من دامن پر اختر خویش اشک را در صدف دیـده ازان پروردم که نثار قـدم دوست کـنـم گـوهر خویش فارغ از مهر و مه واختر چرخم که چو شمع پرتو افشان شده ام از دل روشنگر خویش عـنـدلیت چـمـن عشـقـم و در کنـج قفس سرخود میکشم از درد به زیر پرخویش بس که در خواب گل روی تو را میبینم بوی گل میشنوم هر سحر از بستر خویش یا علی گر که به کوی تو مرا راهی نیست نـامـیـدم مکـن از خـاک در قنبر خویش چـون ز مدح تـو پیـاپـی زده ام دم شاید که مرا جـام پـیاپی دهی از کوثر خویش سوخت پروانه و گفت این سخن نغز به شمع که به یک شعله توان سوخت ز پا تا سر خویش |